 |
سلام بازدیدکنندگان گرامی
فضایی که اکنون در ان حضور دارید جز متنها و شعرهای عاشقانه محتوای دیگری ندارد
اگر مطالب، مورد پسند شما قرار گرفت با نظرهاتون در بهتر سازی وبلاگ و
هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد٬زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته٬ زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست٬ اینجا را غباری گرفته است٬ یاد تو هر لحظه با من است اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت٬ من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد٬ تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است.
ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم
اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند٬ دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد.
تمنا، بودن را بی رنگ می کند و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید٬ نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست.
فرصتی برای فكر كردن است. من را تنها نگذار.
همین ...
mehrdad_parvizi@yahoo.com |
|
 |
آدم خاص |
جمعه 17 اسفند 1403برچسب:عاشقی, عشق, متن, دلنوشته, |
|
کمد لباساشو باز کرد گفت هر کدومو خواستی بردار ! دست بردم لای لباسا دیدم هنوز تگهاش بهش وصله گفتم اینا که همه نو هستن ! گفت میدونم ! ادامه داد شاید بعضیهاش حتی ۱۰ یا ۲۰ سال عمر داشته باشن اما نو هستن و هنوز میشه پوشید ! مرغوبه جنسشون ! به قول شما امروزیا « برنده » خندیدم گفتم خانجون ، چرا اینهمه سال تنت نکردی ؟! گفت هی وایسادم شاید یه روز خاص بیاد ، یه آدم خاص بیاد ، یه حال خاص بیاد ، یه مهمونی خاص بیاد ، کلا یه چیز خاص باشه تا اینارو تن کنم ... سرشو انداخت پایین گفت حواسم نبود روز خاص و مهمونی خاص و آدم خاص و وقت خاص قرار نیست بیاد ، قرار بود اینارو تنم کنم تا همه اون لحظه ها خاص بشن برام ! اما دیگه تو ۷۵ سالگی خاص و غیر خاصی نیست ! دیگه حالا تو تن شما ببینم برام خاصه ! درس زندگی داشت بهم میداد ! درس سخت زندگی ... هیچ روز خاصی وجود نداره ، مگر ما خودمون خاصش کنیم ! ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خستهایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعتمان را بیشتر و بیشتر میکنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم! اسفند را باید نشست باید خستگی در کرد باید چای نوشید... یازده ماه تمام، دردها، رنجها و حتی خوشیها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟! اسفند را نباید دوید اسفند را باید با کفشهای کتانی، قدم زد! پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم ... چه خاطراتی که زنده نمی شوند... چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند... وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد... چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود... چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد... چه آدم ها که دلم را گرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند... چه چیزها كه فکرش را هم نمیکردم و شد ... و چه چیزها كه فکرم را پرکرد و نشد... چه آدم ها که شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان... و چه.......! و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود... کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا... آرامشی که هیچگاه تمام نشود... و تو جان من... من برای تمام آدم های روی این زمین آرزوی سعادت دارم، بخند كه بهاری دگر در راه است..
نظرات شما عزیزان:
|
|
|
 |
|
|
|
 |
RSS 2.0
<-PollName->
<-PollItems->
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 270
بازدید کل : 153353
تعداد مطالب : 236
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1
ابزار وبلاگ راهنمای وبلاگ نویسان
|
|